برای خودم

ساخت وبلاگ
من المان آمدم و خواهرم کاناداست این وسط بقیه خواهر برادرها تقریبا بی حامی ماندند . منظورم حمایت مالی نیست بیشتر نقش پدر ومادر را برایشان داشتیم اگرنه که خدا راشکر از پدرم مادیات آنقدر مانده که محتاج کسی نباشند 
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۷ ساعت 2:19 توسط زن متاهل  | 

برای خودم...
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aman159e بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 11:10

دلم میخواهد دوباره برگردم به وبلاگ،گم شوم پشت نقاب زن متاهل  اینطوری بهتر و راحتر میتوانم از خود واقعی ام بنویسم . بعدالان چند سوال پیش میاد یکی اینکه دیگه از آن همه خواننده آیا کسی اینجا مونده ؟ اصلا برای خودم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aman159e بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1400 ساعت: 0:22

خوب بهتره در مورد شرایط فعلی کمی بنویسم تا دوباره حس نوشتنم برگرده بلکم ادامه داستان مهاجرت را از سر گیرم. مدت دوسال و هفت ماه در آلمان هستیم درین مدت دخترم دو کلاس یعنی کلاس سوم و چهارم را با بهترین برای خودم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aman159e بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 22:47

همسرم هم زبانش خوب  شده در حد اینکه به اکثر ادارات به خاطر کار ها ومسایل مربوطبه ما خودش تنهاییمیرودو مشکلاش را حل میکند.  وفعلاهم سفت و سخت دارد برای گرفتن لیسانس رانندگی تلاش میکند. تا هنوز هیچ کدام برای خودم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aman159e بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 22:47

بسم الله شروع کنم ببینم چی میشه هرچه بیشتر میگذره نوشتن برام سخته  بعد از صرف غذا منتظر بودیم که یک وانت ازین پشت بازها آمد دنبال ما گفته بودم هوا به شدت سرد شده بود و همه جا برف بود سوز سردی میوزید ،یک مرد لاغر اندام و استخوانی آمد داخل گفت سریع آماده شوید که همین امشب حرکته .همه این تعداد نفر را پشت وانت چپاند و بلند بلند داد میزد که سرهایتان را پایین بگیرید وبیرون رانگاه نکنید که هرکی شما را بب برای خودم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : سفرنامه, نویسنده : aman159e بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1396 ساعت: 2:44

میخواهم دوباره شروع کنم نوشتن یادم رفته کلا ... اینستا جای امنی برای دلنوشته نیست  هر گزنتوانستم به اندازه اینجا دوستش داشته باشم .سر رشته کلام از دستم در رفته یادم نیست تا کجای زندگی ام را گفته بودم الان ساعت یک و بیست پنج دقیقه شب است حوصله خواندن پست های قبل را هم ندارم . فقط میخواهم برای شروع از این روزهایم بگویم . یادم نیست گفته بودم خواهرم که از من کوچیکتره و ازدواج کرده و سالها قرار بود برو برای خودم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : آمدم,دوباره,گیرم, نویسنده : aman159e بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1396 ساعت: 14:13

زندگی  درینجا افتاده روی دور تند واقعا وقت کم میارم  شهریور رسید دخترکم آخرین شمع یک عددی عمرش را فوت کرد دخترکم نه ساله شد باورم نمیشود یک تولد جانانه هم براش گرفتم یکی با دوستاش یکی با همکلاسی هاش در مدرسه. این روز هاوقتی از یک زاویه بیرون از خودم ،خودم را نگاه میکنم گاهی خوشحال میشم گاهی ناراحت . از آن زاویه زنی را میبینم که مدام در حال آشپزی کردن و بشور و بساب است ذهنش مدام درگیر کیک پختن و ان برای خودم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : روزانه, نویسنده : aman159e بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 7:55

خوب برم دوباره سراغ سفرنامه: تا اونجا نوشتم که از کرمان سوار اتوبوس شدیم و به سمت فکر کنم شیراز حرکت کردیم هوا نسبتا سرد بود و نرم نرمک بیرون برف میبارید داخل اتوبوس گرم بود و ما هم خسته اتوبوس ساعت های فکر کنم 10 شب یود که راه افتاد مسافرین خواب بودند نصف شب بود که اتوبوس توقف کرد و یک پلیس بازرس داخل آمد به چهره تک تک مسافرین نگاه میکرد و حتا از ایرانیها بعضا شناسنامه خواست همسر در صندلی پشت سرم خواب بود از کنارم که رد شد ته دلم دعا و قران میخواندم دستش را گذاشت سر شانه همسر ،همسر چشم هایش را باز کرد ومثل برق از جا پرید پلیس به همسر لبخند زد و گفت بخواب .بعدا همسر گفت داشتم خواب میدیدم پلیس دنبالم میدود چشم هایم را باز کردم دست پلیس روی شانه ام بود ترسیدم ،خلاصه صبح اش در شیراز پیاده شدیم داخل ترمینال رفتیم دست شویی  یک آبی به صورت مان زدیم رفتیم داخل رستوانی که در ترمینال بود . همسر رفت تکت به اصفهان را بخرد خدا خدا میکردم ازش شناسنامه یا پاسپورت طلب نکنند همسر آمد انگار برنده لاتری شده باشد تکت را نشان داد از تکت که خیال ما راحت شد سفارش یک جور آش را دادیم که خیلی خوشمزه بود و بعد برای خودم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aman159e بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 8:29

سلام 

ببخشید که کلی باز دوباره تنبلی میکنم

وکلی کامنت بی جواب مونده رو دستم الان هم امدم یک کم رهنمایی ام کنید بچه ها میخواهم اینستا درست کنم البته وبلاگ فعلا ادمه داره فقط نمیدونن الان من کی ها را فالو کنم منظورم از دوستان وبلاگی ام است چون اونجا خودم هستم با احتمالا فامیل و اشنایان که دوست ندارم در مورد وبم خبر شوند میشه رهنمایی کنید و کسانیکه دوست دارند آدرس خود را بدهند من فالو کنم.

برای خودم...
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : name,meaning,m, نویسنده : aman159e بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 8:29

اینبار نیز اتوبوس شب را تا خود صبح براهش ادامه داد عصبانی بودم من اصلا نمیدانستم که باید کل پا.کستان را دور خودمان بچرخیم رهنما گفته بود شما را از مرز پا.ک.ستان تیر میکنم فکر کرده بودیم به اندازه یک ساعتی بیشتر داخل پا.ک.ستان نمیمانیم وگر نه حد اقل وی.زای پا.کستان را میگرفتیم. نزدیک های صبح کنار یک خرابه اتوبوس را نگه داشت و سرنشینان پیاده شدیم و مردها سیگار کشیدند بچه ها را پشت تبه خاکی  بردیم دست شویی ودوباره حرکت ،این را هم بگویم که راننده ها بی خیال در اتوبوس سیگار میکشیدند و آن هوای گرفته را بدتر میکردن ولی سرنشینان اجازه سیگار کشیدن نداشتند .همسر برای خودم...ادامه مطلب
ما را در سایت برای خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aman159e بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 23:41